ماه آبی من

صبح میخواستم برم بیرون اسنپ گرفتم، هزینه ش شد 2500. منم توی کیفم فقط ده تومنی داشتم. به مقصد که رسیدم و خواستم حساب کنم گفت خرد ندارم. یه قنادی اونجا بود که راننده گفت برم ازش پول خرد بگیرم. منم پیاده شدم و رفتم اما گفت فقط میتونه دو تا پنج تومنی بهم بده!
دوباره برگشتم به راننده گفتم که اینجوره و فلان، الان آنلاین پرداخت میکنم گفت باشه. اما وقتی پرداخت آنلاین رو زدم گفت امکان تغییر نحوه ی پرداخت نیست، راننده گفت عه اره اخه لغوش کردم دیگه -_-
گفتم خب چیکار کنم حالا؟؟؟؟
گفت نمیخواد برو اشکال نداره، و خودش ول کرد رفت
منم از اونور خیلی دیرم شده بود اصلا مغزم کار نمیکرد
موقعی که برگشتم خونه یهو به ذهنم رسید که ای وای میشد حداقل شماره کارتش رو بگیرم، یا اینکه چرا زنگ نزده بود به گوشیم تا شمارش بیفته و حالا بتونم شماره کارتشو بگیرم!!!!!!
الان عذاب وجدان ولم نمیکنه.... چیکار کنم؟!؟!؟! :(
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۴
Blue Moon

ما یه گروه داریم برای انگلیسی صحبت کردن و تمرین زبان.یه سری زدیم کانال فارسی (!) و مکالمه های جالبی شکل گرفت.اینجا سه شخصیت داریم که یکیشون خودمم (من) و دو نفر دیگه که با اسم های A و S نامگذاری شدن.بحث از قوانین عجیب و به شدت رو مخ مورفی شروع شد و رسید به تلاش های بعد از شکست...


A: من به یه جمله ی فلسفی هیچوقت نرسیدم! "بعد از هر باخت یه پیروزی هست" یا یه همچین چیزی!

من: آهان! بعد از باراول بازم تلاش کردی؟

A: آره :(

من:همین خودش بُرده ! :)

S:احسنـــــت!

من: خداییش ببینین چقدر جملات گوهر بار میگم D: یادداشت کنین خب!

A: جا داره این جمله رو به اون مَثل اضافه کنم و توئیتش کنم D:

من: آره با هشتگ دکتر شریعتی!

s: وای D:

من: خب، شما چی S؟ در مورد تلاش های بعد از شکستتون به ما بگید D:

S:به نام خدا.....S هستم.....اع....چیزه...!

A: بُرده دیگه انگار همه رو!

S: بعید میدونم!

A: وای چه توئیت خوبی شد.تا الان 30 تا لایک خورده(اشاره به همون جمله فلسفی مون داره D:)

S: تلاش بعد از شکستم میتونه پشت کنکور باشه!

A: که بردی دیگه،ایول♥

(آخه S دانشجوی پزشکیه الان)

A: دکتر شریعتی(منو میگه) ،بیا بیشتر صحبت کنیم، 5 بار ریتوئیت شد.تا فردا میریم برای 1000 تایی شدن!

من: کاش جایزه میدادن.نمیشه یه جوری حق الریتوئیت بگیریم ازشون؟ D:

S: حق الریتوئیت؟؟؟ D:

A: زین پس به جای واژه ی فرنگی و غرب گرایانه ریتوئیت از "بازنشر" استفاده نمایید!

من: توی گروه انگلیسی؟؟؟ D: به نظرم باید از یه جای دیگه شروع کنی!

S: امشب میتونم بگم شکوفا شدی قشنگ بلومون!-_- D:

A: موافقم D:

من: خودمم متوجهش شدم حقیقتاD: ^_^

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۳
Blue Moon

حتما شما هم بعضی وقتا به این فکر کردین که راز هاتونو با چه کسی در میون بذارین، اصلا در میون بذارین یا نه؟

اینجا میخوام دو دسته ادم رو بهتون معرفی کنم که تا حد امکان باید از در میون گذاشتن راز باهاشون خودداری کنید

دسته اول آدم هایین که زیاد حرف میزنن. این دسته چون از همه چی و همه کس حرف میزنن واقعا انقدر قابل اطمینان نیستن که بخواین چیزی بهشون بگین و ازشون بخواید که به کسی در مورد اون نگن. اگر مدتی با دقت به حرفاشون گوش بدین متوجه این میشید که از راز های بقیه با شما صحبت میکنن پس احتمال اینکه راز شمارو هم فاش کنن هست.

دسته دوم آدمای خجالتی هستن. شاید با خودتون بگید چطور ممکنه یه فرد خجالتی که از قضا احتمالا زیادم حرف نمیزنه بخواد در مورد راز خصوصی شما به کسی بگه؟

خب جریان اینطوریه که این افراد توانایی گفتن "نه" رو ندارند بنابراین به سوال هایی که ازشون پرسیده میشه جواب میدن. چرا؟ چون به نظرشون زشت میاد اگه جواب فلانی رو ندن، زشته اگه بگن نه، زشته که بگن این مسئله پیش من محفوظه و نباید در موردش به کسی بگم! 

بنابراین این دسته هم افراد مناسبی نیستن.


گذشته از همه این ها طبق فرموده ی امام علی علیه السلام هر چی تعداد افرادی که رازمون رو میدونن بیشتر باشه در واقع تعداد فاش کنندگان اون راز هم بیشتره و هیچکس مثل خود ادم نمیتونه رازش رو نگه داره.

روزتون بخیر :) 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۲۷
Blue Moon

هر وقت صفحه آماده ی نوشتنه تمام چیزایی که در طول روز مدام تو ذهنم رژه میرفتن و میگفتن "بیا مارو بنویس" پرواز میکنن و میرن 

بعد که از وب خارج میشم باز میان میگن "ها ها ما باز اینجاییم تا مغزتو منفجر کنیم"

چیزی که به نظر میاد اینه که فکر و خیالای من انتحارین! :/

بگذریم از این حرفا...

یادمه قبلا یه بار که خیلی ناراحت بودم از اینکه چرا یکی از افکارمو به یکی از دوستام گفتم، توی دفترم نوشته بودم: " منم میرم مثل آدم های تنها نویسنده میشم!"

به نظرم نویسنده ها آدمای تنهایی بودن

وگرنه چه چیز دیگه ای باید باعث بشه که آدم به جای حرف زدن ،بنویسه...؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۱۱
Blue Moon

امروز داشتم به این فکر میکردم که خودمم دست به کیبورد بشم (همون دست به قلم خودمون) اخه شخصا واقعا لذت میبرم از خوندن دستنویس هایی که میبینیم، ولی مساله اینه که توی وبلاگ بعضی ها که میرم میبینم که چقدر قشنگ و روون اتفاقات رو تعریف کردن و من به اون خوبی نمیتونم یه چیزی رو تعریف کنم، با این حال دارم سعی میکنم اعتماد به نفسم رو ببرم بالا و هر چی تو ذهنمه رو بریزم بیرون

قبلا اینکارو کردما ولی توی دفتریادداشت های روزانه م و هیچکسم تا حالا نخوندتشون. نه اینکه منشوری باشن یا چیزی... نه فقط یه حسی بهم میگه بذارم همینجوری که میشناسنم بمونه

فضای اینجا کلا متفاوته اما "سعی کردن" حداقل کاریه که باید انجام بدم تا چند سال دیگه مدیون خودم نباشم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۱۹
Blue Moon