هر چه میگذشت به عادی بودن خود بیشتر پی میبرد و این باعث خاصتر شدنش میشد.
هر چه میگذشت به عادی بودن خود بیشتر پی میبرد و این باعث خاصتر شدنش میشد.
و به بدترین شکل ممکن عذابت میدهند. به تو آسیب میزنند و تو را به تکه های کوچکی میشکنند و هرگز، هرگز زمان کافی برای احیا را به تو ارزانی نمیدارند و هر بار، درست لحظهی قبل از بهبود یافتن، ماشه میفشارند، در حالی که مغزت را نشانه گرفتهاند. نخواهی مُرد، با این حال، علیرغم تجربه نکردن خروج روح از تن مچالهات، تمام درد و رنجهایش را چشیدهای. زنده خواهی ماند اما جوشش شربت مرگ را در وریدت حس خواهی کرد که چگونه نفرت و عذاب را به قلبت وارد میکند.
خب بریم که تعریف کنم از جدیدترین گندزدنم. نیل خیلی آدم حساسیه، درست به همون مقداری که من هستم. تولدش بیست و سوم خرداد بود و من از اول خرداد مدام تو فکر این بودم که چطور تولدش رو تبریک بگم یا چطور کادو به دستش برسونم. حتی به اونجایی رسیدم که هدیه رو انتخاب هم کرده بودم و میخواستم با پست براش بفرستم. یه متن بلندبالای حرف دلی هم براش نوشتم تا بهش بگم که چقدر برام عزیزه. کادو فرستادنم بنا بر دلایلی که مایل نیستم بگم کنسل شد. از اونجایی که همچنان قرنطینه هستم و شمار روز و شبام رو از دست دادم و شبا تا دیر وقت هم بیدارم و به جاش صبحا میخوابم، یه روز بیدار که شدم دیدم نیل استاتوسهای تولدش رو گذاشته! اونجا بود که قاطی کردم و بدون گفتن یه تبریک خشک و خالی گوشی رو خاموش کردم و به روز مزخرفم ادامه دادم. از اینکه انقدر بد خورده بود تو ذوقم حسابی حرصم گرفته بود. از اون بدتر اینکه مدام با خودم میگفتم خاک تو سرت بلو حداقل میتونستی بهش یه زنگ بزنی. ولی من به معنای واقعی کلمه هییییچ کاری نکردم. هیچِ هیچ! و تا امروز با هم کلمهای حرف نزدیم. امروز نیل خودش پیام داد و پرسید که آیا حالم بهتر شده یا نه. اول یه مقدار محتاطانه باهاش حرف زدم ولی بعد زدم به سیم آخر و بهش گفتم که دلم نمیخواسته تولدش رو اونجور تبریک بگم. با اینکه فکر میکردم الان حسابی از دستم دلخوره، خندید و گفت : «خودم میدونستم اینطوری تبریک نمیگی!»
نمیتونم بهتون بگم که چقدر جا خوردم. ویس داد و گفت از اونجایی که خودش استاتوس گذاشته، مطمئن بوده که من بهش تبریک نمیگم چون منو میشناسه و میدونه حس بدی میگیرم از اینکه بعد از دیدن استاتوسش تبریک بگم.
راستش رو بخوام بهتون بگم واقعاااااا سیمپیچیهای مخم اتصالی کرد و سوخت! انقدر که دقیق من رو شناخته بود! واقعا پیشش شرمنده شدم. نه تنها برای تبریک نگفتنم بلکه به خاطر اینکه آخرش اون بود که پیام داد و منی که حتی نمیدونستم بابت چی عصبانی هستم رو از خود درگیری نجات داد.
و مزخرفتر اینکه در این مدت همهش با خودم حق به جانب فکر میکردم و میگفتم که من براش مهم نیستم و اون وقتی دید که من بهش پیام ندادم، باید بهم پیام میداد! واقعا متوجهم که گاهی چقدر بیمنطق و رو مخ فکر میکنم!
:))))
یعنی شما ببین یه استادی که دکترا گرفته، این همه درس خونده، تحصیل کرده، در جامعه حضور داشته، ببین به چه حد از خفت و ذلت باید رسیده باشه که دلش بخواد به جای دعای خیر صدها دانشجو، والدین دانشجوها، دوستان دانشجوها، فک و فامیلهای ایشان، فوش و نفرین هاشونو به جون بخره و توی گروه بنویسه:« دوشنبه راس ساعت سه ظهر امتحان پایان ترم به صورت ویدیو کال گرفته خواهد شد.»
-میدونم که واژهی فوش اشتباهه و فحش درسته، ولی از اونجایی که غلظت فحش خیلی زیاده و ما هم آدمای مودبی هستیم، مینویسم فوش!:)))
آدمایی که دیگه نیستن رو کامل حذف نکنید. اونا رو با تموم خاطراتشون توی آرشیو نگه دارید برای روزایی که مرز دلتنگی قلبتون به حد انفجار برسه. اون روز میتونید خاطره هارو از قعر آرشیو خاک گرفته ذهنتون بکشید بیرون و با خیال راحت، یه دل سیر مرورشون کنید.
امروز میخوایم بریم سراغ یه دسته از اینستاگرامرهای محترم که بهشون گیر بدیم. این گونهی نادر و عجیب، همونایی هستن که اگه تولدشون باشه از سه روز قبل شروع میکنن به روز و ساعت و ثانیهشماری و حتی در برخی موارد دیده شده که ریمایندر(reminder) هم کوک کردن که یه وقت سهواً یادشون نره! این دسته از عزیزان دوستانی دارن که تبریک گفتنشون با استوریه. بنابراین حیفه اگه ماه نبینیم دوستِ دوستمون چه استوری قشنگی گذاشته. دوستمون که از این امر مهم با خبره، در حقِ جانِ ناقابلمون لطف میکنه، منت میذاره و استوری اون عزیز رو استوری میکنه. حالا بیاید تصور کنید که اتفاقا اون دوستِ دوستمون، دوستِ ما هم هست. هم استوریِ اصلی رو دیدید، هم استوریِ استوری رو و هم چیز دیگری به نام استوریِ استوریِ استوری! اگه میپرسید این یکی چیه دیگه؟چی میگی بلو؟؟؟ باید خدمتتون عرض کنم این جواب دوستِ دوستمون به جواب دوستمون به دوستِ دوستمونه:/
پس دوست من دوست داره با دوست من که دوست داره با دوست من دوست بشه دوست دوست؟:///
چی داشتم میگفتم؟... آها!
دیگه وارد این فضا نمیشم که شماره هاشونم داشته باشیم و همین استوری تو استوری رو در قالب استاتوس واتساپشون هم ببینیم.
در ضمن خودم میدونم دارید زیر لب میگید خدا «شفاش بده».قرنطینه فشار آورده.
تا غرغرهای بعدی خدانگهدار.
اون : میخوای بدونی ناقل هستی یا نه؟
من : آره حتما.
اون : پس این تست رو با دقت و مرحله به مرحله انجام بده. اول بخواب؛ بعد بچرخ به راست، بعد به سمت چپ.
من : خب؟
اون : تونستی؟؟
من : آره دیگه.
اون : تبریک میگم تو ناقل نیستی.
من : از کجا فهمیدی؟ :/
اون : ناقل نیستی چون تونستی قِل بخوری!
دقت کنید که مراحل رو حتما درست انجام بدید تا به نتیجه درست برسید :d
آدما یه سری خاطرات دارن که در اوجِ بیاهمیتیشون در لحظه، مثل سنگریزههایی روی هم تلنبار میشن و یه کوهِ عظیم میسازن و یه غارِ تاریک که توش محلِ زندگی میشه. وقتی طرف یهو قاطی میکنه، عصبی میشه یا افسرده میشه به خاطر اون موقعیت کوچیکی نیست که براش اتفاق افتاده؛ بلکه به این خاطره که غار روی سرش فرو ریخته و هیچکس نمیفهمه سنگینیِ اون سنگریزههایِ انباشتهشده چقدر بوده!
میدونم این بدترین چیزی بود که میتونستم روز عید بنویسم ولی باید مینوشتم.
به هر حال سال نو مبارک!
کرونا بهمون یاد داد مهم نیست چقدر کوچیکیم، وقتی که بخوایم میتونیم دنیا رو به گند بکشونیم •_•
بابام یه مایع دستشویی خریده که آدم دوست داره از کرونا تشکر کنه که مجبورمون کرده دَم به دقیقه دستامونو بشوریم؛ بسکه این بزرگوار خوش بوئه!
دارم به ایجاد یه موضوع جدید با نام اعترافات احمقانه توی بلاگم فکر میکنم •_•