ماه آبی من

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

درست از لحظه‌ای که به خانه رسیدم و به این حقیقت دست یافتم که در منزل شامی در کار نیست و تهیه‌ی آن بر عهده‌ی برادری‌ست که حالاحالاها قرار نبود به خانه بیاید؛ چنان از سقف‌فتاده‌ای روی زمین درازبه‌دراز افتادم و به حال خود گریان شدم. آخر مگر شکم گرسنه تاب انتظار دارد؟

زمان به کندترین حالت ممکن می‌گذشت. چشم به راه صدای در و در پی آن، سلامِ برادر بودم ولی افسوس که تنها صدایی که در گوشم بود آوایی بود چون:

تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...

تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...

تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...

چه شد؟ اعصابتان خراب شد از خواندن این همه تیک‌تاک؟ یا رَدَش کردید؟ حال ببینید من چه کشیدم که سه ساعت تمام این نوای ظالم ثانیه‌شمار را در گوش داشتم.

دلم پرواز می‌کرد برای آن فلافل‌های داغ و خوشمزه‌ای که قرار بود به خانه برسند. هر چند که تا رسیدنشان سرد می‌شدند اما هم‌چنان خوشمزه که بودند،ها؟

تا اینکه؛ بالاخره در اوائلِ آخرِ شب، صدای دَر آمد. به خودم که آمدم دیدم آن ساندویچ را در دست دارم و در دست دیگر سسی آماده‌یِ افزودن. خدای من! چه صحنه‌ی دل‌انگیزی! :d

برادرم به منِ قحطی‌زده می‌خندید. گازی به ساندویچ زدم و گفتم: " تو چه می‌دانی؟ شکم گرسنه که تاب انتظار ندارد!"

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۲:۳۲
Blue Moon

-دوستان، ما اینجا جمع نشده‌ایم که احسنت‌های شما را بشنویم.

همه‌ی حضار یک‌صدا با هم: " احسنتتتتت!!!!" :/

۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۳
Blue Moon