ماه آبی من

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

از روزی که دومین دفتر خاطره م رو باز کردم یعنی دقیقا دو سال پیش، اولین صفحه ش رو خالی گذاشتم برای نوشتن یه متن جذاب. و حالا که دفترم به آخرین صفحاتش رسیده هنوزم که هنوزه اون صفحه خالی مونده. هر چقدر فکر میکنم نمیتونم تصمیم بگیرم چی بنویسم، به خاطر همین ازتون میخوام یه کمک بدین و از بین گزینه های زیر اونی که قشنگ تره رو کامنت کنین. یا اینکه اگه خودتون یه متن قشنگی دارین برام بنویسین:) 



١- خاطره چیز خوبیه، اگه مجبور نباشی با گذشته بجنگی.


٢- تاوان خاطرات جنون است و بس...!


٣- کاش زندگی دکمه ی آف داشت !

نه حوصله ی مرور خاطره دارم...

نه حوصله ی اتفاقی جدید...

خواب...

دلم یک خواب عمیق میخواهد

بدون ترس...بدون اضطراب...بدون فکر!

بدون تکرار این سوال 

که آخرش چه می شود؟!


۴- خاطره چیز عجیبی ست؛ گاه مثل شعبده باز، از کلاه، عکس هایی فوری را بیرون می کشد که خیال می کردی تا ابد فراموششان کرده ای.


۵- من ایمان دارم 

که خاطره ها هیچ وقت نمی میرن 


۶- شازده کوچولو : دیگه مهم نیست !

روباه : "مهمترین خاطره ها همونایى هستن که میگیم دیگه مهم نیست."


٧- گفتم: "بالاخره که فراموشش میکنی. اینجوری نمی مونه"

نفس عمیقی کشید و گفت:

"یادِ بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛

با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت خاطره شون تموم نمیشه"

گفتم: ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه.

گفت: بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه.



٨- شبیه کتابهای قدیمی شده ام ؛

مدام خودم را ورق میزنم،

تا تو را لابلای خاطرات پیدا کنم...!



٩- به آدم ها درس ماندن بدهید !

هیچ چیز به اندازه رفتن ،

 نمی تواند یک بیمارِ وابسته به خاطرات را

از پای در بیاورد ..



١٠- و‌ فراموشی در برابر بعضی از خاطرات و لحظات مثل اینه که تو تابستون ابرا برف ببارن

همین قدر محال 

همین قدر دور....



١١- چو گلدان خالی ، لب پنجره 

پر از خاطرات ترک خورده ایم ...

#قیصر_امین_پور


١٢- خاطرات خیلی عجیب هستند، گاهی اوقات می‌خندیم به روزهایی که گریه می‌کردیم، و گاهی اوقات گریه می‌کنیم به یاد روزهایی که می‌خندیدیم…!

 #هاروکی_موراکامی


١٣- انسان، برای آن که حافظه‌اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامّیت منِ آدمی نامیده می‌شود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گلهای درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آینه ما هستند، حافظه ما هستند؛ از آنان هیچ چیز خواسته نمی‌شود، مگر آنکه گاه به گاه آین آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.


۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۰
Blue Moon

یه عده هم هستن حرف نمیزنن ولی انتظار دارن درکشون کنیم

خب حداقل یه چیزی بگو بدونیم در چه مورد باید همدردی کنیم

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۳
Blue Moon

خب خب سلامی مجدد

بریم سراغ بحث هیجان انگیز خواستگاری D=

اول که اوشون با پدر و مادر و زنداییشون وارد شدن منم از این لوس بازیا درنیاورم که بذارم برن بشینن بعد یه ورود خفن طور داشته باشم! همین که اومدن داخل رفتم سلام کردم و همراهشون رفتم توی اتاق پذیرایی. هی حرف هی حرف... حالا در اون گیر و دار،  زانوهای من بندری میزدن و هی که بهشون میگفتم چتونه اح چیزی نیس که، گوش نمیدادن. تا اینکه زندایی اوشون منو گرفت به حرف و بندری زدن یادم رفت. انقد ماشالا اینا حرف زدن که کار به حرف زدن من و اون نرسید:/

یعنی رسما سوالایی که باید میپرسیدم و میپرسید اون وسطا پرسیده شد! بعد به طرز عجیب غریبی آشنای مشترک پیدا کردن و این دفعه در مورد اونا حرف زدن. منم که داشتم با فضای منزل خودمون و طرح فرش و ناخن و سایر چیزا آشنا میشدم. 

ولی حیف شدا قرار بود کسب تجربه باشه مثلا...

خلاصه با اینکه طبق تصوراتم پیش نرفت ولی جالب بود. میدونم الان پیش خودتون میگید چقد پروعه!!!! ولی نیستم :/ 

۲۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۸
Blue Moon

به نظرم هیچوقت توی ماشین با پدرمادرتون پیشنهاد پخش موزیک از پلی لیستتون رو ندید. چون هرچی که خواننده بخونه رو از چشم شما میبینن.

مثلا به این صورت که خواننده میخونه، مادر یه نگاه چپ چپی به شما میندازه پدر هم میگه اه اه اینا چه مزخرفاتین که میخونه و یه نگاهی توی آینه به شما میندازه...

دیگه خدانکنه که اشتباهی دستتون بخوره روی یه آهنگ نامرتبط =)




شوووووخی

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۹
Blue Moon

یه خانمی اومد خونمون منو دید که مثلا اگه پسندید دفعه دیگه پسرشو بیاره. اومد و حالا ظاهرا پسندیده که قرار گذاشتن پنجشنبه بیان. نمیدونم که باید باهاش صحبت کنم یا نه. خب راستش اولین باره که قراره پسره بیاد و منم بی تجربه. ولی خب یه سری سوال آماده کردم و به این امیدم که نیاد از من به قصد کشت سوال بپرسه.

اونوقت میدونین مامانم برگشته چی بهم میگه؟؟

میگه انصافا اگه قرار شد برین حرف بزنین یه سوالایی بپرس معلوم باشه بزرگ شدی!!

یکم نگام کرد و ادامه داد: نری بپرسی غذای مورد علاقه ت چیه... از چه رنگی خوشت میاد... اسم...(با جیغ جیغای من دیگه کوتاه اومد بیشتر از این شخصیتم رو نابود نکنه:/ )

کمی تا قسمتی استرس دارم ولی از طرفی هم با این امید خودمو آروم میکنم که بابااااا اینم یه آدمه مثل بقیه و قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. ترس از اولین ها فک کنم قراره تا ابد باهام باشه :(((((


۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۱
Blue Moon

از بدترین جنایت هایی که در حق یکی میشه کرد اینه که جوری باش رفتار بشه که از خودش منزجر بشه

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۴۹
Blue Moon

من توی اینستاگرامم هیچکدوم از پسرای فامیل رو دنبال نمیکنم. حالا یا از سر خجالت یا غرور یا هرچی دلم نمیخواد اول من فالوشون کنم چون نمیخوام در موردم فکرای عجیب کنن نمیدونم کلا با این مسئله راحت نیستم -_- 

پارسال برای تولدم دختر عمم یه پست گذاشت و تبریک گفت و نوشته بود دختردایی عزیزم تولدت مبارک + منشن کردن من روی عکس.

پسرعموم از اونجا اومده بود توی اکانتم و چون اون موقع پابلیک بود چندتا از عکس ها رو لایک زد. منم با خودم گفتم بذار فالوش کنم یه وقت نگه این دخترعموم چقد غرور کاذب داره و عین خیالش نبوده!

خلاصه که درخواست فالو دادم. یه روز گذشت، دو روز گذشت، یه هفته شد و همچنان روی درخواست مونده بود!

تا اینکه رفتم مسافرت و بعد سفرم رفتم چک کردم دیدم رد زده!!!!

من خودم به شخصه باورم نمیشد این کارو کرده باشه. خیلی از دستش حرصم گرفت به حدی که وقتی اکانت عکاسیم رو فالو کرد من محلش نذاشتم و گذاشتم در حد یه فن باقی بمونه :‌d

حالا دو سه شب پیش که دعوت بودیم خونه ی عمه ام اوناهم اومده بودن. بهم میگه راستی بلومون... (نه نگفت چطو به تو گیر ندادن:d) تو چرا منو توی اینستاگرام فالو نمیکنی؟

نکته اینه که دقیقا بهم گفت بلومون، یعنی پیجم رو دیده•_•

من :////// بعد از تفکری عمیق یهویی با صداقت کامل گفتم چون یه بار درخواست دادم ردش کردی.

گفت:من؟؟؟؟؟؟ نههههه اصلا امکان نداره و حتما نشناختمت(پ حالا از کجا شناختی:/)

بعدم افزود بیا فالوم کن. منم دیگه بی ادب بازی درنیاورم و فالوش کردم که درجا بک داد. 

خدایش قبلا فکر میکردم کلا از من بدشون میاد، و اینکه اون موقع درخواست فالوم رو رد کرده بود مزید بر علت شده بود.قبل تر ها هم توی گروهی که دخترعمم واسه بچه های فامیل زده بود هم یکمی دعوامون شد که بعد منجر به منحل شدن گروه شد و من به این نتیجه رسیدم که بودن توی گروه با افراد دارای تفکر متفاوت که به طرز عجیبی علاقه به بحث در مورد تفکراتشون دارن واقعا ناخوشاینده. به هر حال ظاهرا یا حالا هرچی اشتباه میکردم. شایدم از بعد عروسیش داره سعی میکنه بیشتر باهامون مراوده داشته باشه(آخه قبلا رفت و آمد چندانی نداشتیم، در حد عید تا عیدی یا مهمونی های افطاری و مناسبت های خاص)

خلاصه که خداروشکر سوتفاهم ها واسم برطرف شد^^

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۱
Blue Moon

خب،امروز گذشت. دیگه چیزی نمونده... فقط 28 روز دیگه:/


قبول باشه

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۳۹
Blue Moon

صاحب باشگاهی که میرم یه خانم میانسال مثلا حدود 45، 50 ساله ولی بهش میاد بین 30 تا 40 سالش باشه. موهای سفید و مشکی که به خاطر گذر عمره اما مثل مش قشنگه و هیکل کاملا ورزشکاری. یه جذبه ی خیلی خاصی هم داره. همه ی رشته ها رو هم کار میکنه، یعنی جوری که اگه یکی از مربی ها نیاد خودش جایگزین میشه. بعضی از رشته ها هم کلا دست خودشن. 

پارسال من حدود 6 ماه نتونستم برم بعدش که رفتم دیدم سوخته! صورتش، دست هاش، گردنش... همه سوخته بودن، توی خود باشگاه هم این اتفاق افتاد. اینکه چجوری این اتفاق براش افتاد زیاد مهم نیست که بگم، مهم اینه که بگم چجور با این اتفاق وحشتناک کنار اومد. بچه ها میگفتن چشمش زدن. 

بعد از اون اتفاق چیزی که توی نظر من اومد این بود که شاید دیگه نیاد باشگاه، شاید حتی دوست نداشته باشه خودشو توی آینه خونه نگاه کنه... ولی اون آدم قوی ایه. با قدرت به زندگیش ادامه داد، کلاساش رو میاد، صبح تا شب رو جلوی آینه ی باشگاه ورزش میکنه.

 به نظرم از همیشه هم زیباتره :) 

دلم میخواد این روزو به اون تبریک بگم که درس بزرگی رو به من و همه ی هم باشگاهی هام داد. 

مهم نیست چه اتفاقی زندگیتو تغییر بده، باید پر قدرت ادامه بدی. 


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۵۸
Blue Moon



I stay up, talkin' to the moon

Been feelin' so alone in every crowded room

Can't help but feel like something's wrong

'Cause the place I'm livin' in just doesn't feel like home

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۳
Blue Moon