ماه آبی من

۸ مطلب با موضوع «دستنویس :: ماجراهای من و اون(ها)» ثبت شده است

اون : می‌خوای بدونی ناقل هستی یا نه؟

من : آره حتما.

اون : پس این تست رو با دقت و مرحله به مرحله انجام بده. اول بخواب؛ بعد بچرخ به راست، بعد به سمت چپ.

من : خب؟

اون : تونستی؟؟

من : آره دیگه.

اون : تبریک می‌گم تو ناقل نیستی.

من : از کجا فهمیدی؟ :/

اون : ناقل نیستی چون تونستی قِل بخوری!

دقت کنید که مراحل رو حتما درست انجام بدید تا به نتیجه درست برسید :d

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۱۷
Blue Moon

اون: ینی چی نمی‌ذارن ماشین بیاریم تو دانشگاه!! حالا من بخوام ماشین بیارم چی کار کنم؟

من: تو مگه ماشین داری؟

اون: نه.

من: گواهینامه داری؟

اون: نه!!!

:///

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۱۳
Blue Moon

من:"صفای دلت را به رخ آسمان می‌کشم تا به زیبایی مهتابش ننازد!" 

اون:"زیباییِ رُخت را به رخ خورشید می‌کشم تا به زیباییِ انوارش ننازد!" 

من:"وجودِ دلت را به رخ آب می‌کشم تا به زلالی اش ننازد!

-طبع شعرم گل کرده^_^" 

اون:"طبع شعرت را به رخ حافظ می‌کشم تا به غزل هایش ننازد...!" 

:)

 

چیزهایی هستند که حس خوبشان هیچ‌وقت از میان نخواهد رفت؛ و این مکالمه، از آن خوب‌هایِ خوب‌هاست.

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۱۱
Blue Moon

- خودتم انگاری خیلی وقته که نیستی...

 

+ هیچ جوره نمیتونم بنویسم. انگار مغزم منجمد شده، دستم خشک شده... یه جوریه همه چیز! 

 

- چرا همین چیزی که برام نوشتی رو نمی‌نویسی؟

این خودش یک پُسته. 

واسه نوشتن دنبال دلیل نباش، وقتی کلمه توی ذهنت وجود داره، یعنی چیزی برای گفتن توی ذهنت داری! امتحانش کن.

میدونم احتمالا باید جور دیگه ای اینو پست میکردم ولی ترجیح دادم یادم بمونه چطور خیلی ساده نگاهم رو تغییر دادید :)

سپاسگزارم ❀

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۱۴
Blue Moon

من: عههههه خوندینشون؟؟ خیلی خیلی خیلی ممنون

اون: آره، ممنون از چی؟ 

من: از اینکه خوندین دیگه!برای اونی که نوشته هیچی با ارزش تر از این نیست که کسی بخونتشون!

[چه قیافه ی نویسنده ها رو گرفته بودم :ddd]

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۱:۱۴
Blue Moon

اون: چرا هرچی بهت میگم؛میگی "ها"؟

من: ها؟!؟ 

وی،بر سر زنان، فقط به سمت افق راهی شد.

=)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۱
Blue Moon

 

اون: زشت نیست به سربازاشون میگفتن نازی؟

من :چرا، یکم لوسه:/

اون:منم از این به بعد به سربازامون میگم گوگولی! 

۲۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۳
Blue Moon
اون:انقد بدم میاد از اینا که باشون غذا میخوری تا دو تیکه میخورن هی میگن وای من دیگه نمیتونم -_-
من: اه اه اره اصلا اشتهای آدمو کور میکنن
اون:خداروشکر ما ازوناش نیستیم
 
 
 
یه ربع بعد...
من:  به جان خودم دارم میترکم دیگه
اون: من ترکیدم رفت(در حال کشیدن نفس عمیق)
و نصف پیتزا رو به خانه بردیم...
 
این قسمت : قمپُز 
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۱۴
Blue Moon