ماه آبی من

سوز سرما

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۰ ب.ظ

هر جا که لرز بر تن نحیفش می‌نشست، دستانش را به آغوش می‌کشید و با گرمای عشقی که از جانش تراوش می‌کرد، تار و پودش را از سرما می‌زدود و چیزی به سلول‌هایش تزریق می‌کرد؛ به سان آرامش، امنیت و عشق.

سوز سردی از برف‌ها برخاست و کوران شد.

به چشم بر هم زدنی دستان یخ‌زده خویش را بی هیچ مأمن و پناهی یافت. آتش گرفت. اشک ریخت. زجه زد.

اما نه، این برایش کافی نبود. حنجره‌اش از فریادی که کشید سوخت. با مشت‌های کوچکش به جان برف‌های کوفته افتاد. آنقدر که تن اندوهگین و روح زخمی‌اش بر زمین افتادند. گویی برف‌ها حالش را فهمیده بودند که تنها بی‌صدا ضرباتش را مزه مزه می‌کردند و دَم بر نمی‌آوردند. اما حتی آن‌ها هم قادر نبودند تسلی‌ بخش شعله‌ای که بر دلش افتاده بود و آرام آرام از درون ذوبش می‌کرد باشند. و آنجا بود که مرگش، آهسته، آغاز شد.

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۹/۰۷/۱۳
Blue Moon

نظرات  (۲)

خیلی قشنگ بود❤️

پاسخ:
متشکرم از لطف شما:)

Cheqadr qashang bud :)

پاسخ:
سپاسگزارم:)✿

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">