ماه آبی من

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

بعضی فیلما هستن که بعد تماشاشون ادم یه حس گنگی و گیجی داره، فیلم about time هم از اون دسته از فیلم هاست. در طول فیلم واقعا میتونی شخصیت داستان رو درک کنی. اون گیجی که داره و سعی میکنه همه چیز رو درست کنه اما باز یه چیز دیگه خراب میشه.

ارزش زمان، خانواده، لحظه هایی که باهم دارین رو بیشتر میفهمین.

داستان این فیلم در مورد پسریه که توانایی سفر در زمان رو داره. میتونه به گذشته برگرده و اتفاقات رو تغییر بده.

چیزی که از پدرش یاد میگیره این بود که هر روز رو دوبار زندگی کنه، بار اول رو با تمام استرس ها و اتفاقای جدیدش میگذرونه و وقتی دوباره به اون روز برمیگرده اون روز رو یه بار دیگه اما با لذت زندگی میکنه و زیبایی هاشو میبینه. 

یه جایی آخرای فیلم یه دیالوگ خیلی قشنگ داره که میگه: سعی میکنم هر روزم رو طوری زندگی کنم که انگار از روی قصد به این روز برگشتم تا ازش لذت ببرم، انگار که آخرین روز از زندگی فوق العاده و عادی منه.

 

 

 

About time 2013 - Richard Curtis

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۳۴
Blue Moon

از صبح هوا ابری بود و در نهایت بارید و من تمام روز رو با یه بغض تو گلو گذروندم، بیدار شدم، غذا خوردم، دوش گرفتم و آماده شدم تا بالاخره توی مسجد شکست... بغضی که تبدیل شد به اشک و اشکی که شد هق هق و اما هنوزم نمیشه بهت فکر کنم و چشمام تر نشه.

دیشب به امید اینکه شاید بیای به خوابم خیره به عکست روی گوشیم خوابیدم اما نیومدی... حقم داری

خودم میفهمم که چقدر بد شدم. هر چقد زور زدم نتونستم ازت بخوام که بیای به خوابم، احساس کردم که چقدر آدم بدی بودم تو این چند وقت، که روم نشد حتی باهات حرف بزنم!

توی تمام سال های زندگیم شاید فقط یه بار اومدی تو خوابم، رنگ نور بودی با همون پلیور سفیدت که الان پیش خاله س، بغلم کرده بودی. 

خیلیا میگن که چشمام شبیه توئه، حالت نگاهم. باورت نمیشه اگه بگم موقع شنیدنش چقدرررر به خودم بالیدم. اولین بار فروغ بهم گفت. اون موقع راهنمایی بودیم.

مامان بعضی وقتا از تو برام میگه،گفته بود که موقع رفتن یه نامه کوچولو گذاشته بودی تو کمدش. افسوس میخوره که الان ندارتش. میگه آخرین باری که اومدی از توی ساک سبزت یه دفترچه کوچیک خاطرات دادی به مامانم. بهت گفت که دفترچه خاطراته! باید پرش کنی... ولی تو گفتی که میخوای بدیش به مامانم. و مامانی هنوزم که هنوزه چشمش به حدیثیه که داخلش نوشته بودی. سی و چهار سال شد... و تو دیگه هرگز برنگشتی....

 ولی مامان بزرگ زیاد نمیگه،دلم میخواد ازش بپرسم اما نمیتونم، واقعا نمیتونم. راستش میترسم یهو گریه م بگیره جلوش، مخصوصا که عکست روی هر دیوار خونش هست. صبح که از خواب بیدار میشه عکس تو اولین چیزیه که میبینه و شب، آخرین. 

 عجیبه اگه بگم دلتنگ لحظه هایی میشم که باهم نداشتیم؟

کاش وقتی بودی منم بودم. میدونی من الان همسن وقتی ام که تو رفتی؟ :) 

من خیلی دوستت دارم

نمیگم بیشتر از خواهرت اما شاید به همون اندازه


به بهانه ی سالگرد شهادت دایی علی... حرفایی که هیچ وقت نگفتم! 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۴
Blue Moon

هرچی تو دلته بنویس .فکرایی که تو سرته و به زبونت نمیاد.این فکرا روی دلت بار میشه،میماسه،نمیذاره راحت حرکت کنی،جای فکرای تازه رو میگیره وخلاصه دلتو میپوسونه.تو میشی یک زباله دونی فکرای کهنه،که اگه حرف نزنی گَندش میکُشدت!


   

Oscar and the lady in pink - Eric Emmanuel Schmitt



خیلی وقته نرفتم سراغ دفتر خاطراتم میترسم آخرش خاطره ها از سرم بپرن و من هنوز ننوشته باشمشون،میترسم حس این روزام بره و من هنوز اوضاعم رو تعریف نکرده باشم.هوووووف از این بی حوصلگی -_-

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۰۹
Blue Moon

پدرلیو: "میدونی که ما واقعا بهت افتخار میکنیم."

لیو: "چرا؟برای چی؟ من باختم پدر.بیشتر مردم معتقدن که من اصلا نباید تلاش میکردم."

پدرلیو:"فقط برای ادامه دادنت.دختر عزیز من!ادامه دادن خودش یه عمل قهرمانانه است!"




The girl you left behind-JoJo Moyes



۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۲۲
Blue Moon

یه سری آدما هستن که محبت هایی که بهشون میکنی رو نمیبینن، شایدم نمیخوان که ببینن. اینا ته کار برمیگردن تو روت با خنده و مثلا به شوخی میگن:"تو که برام کاری نکردی"!!!!

عه؟ پس اینا چی بود؟ انتظار نداشتم که بخوای ازم تشکر کنی چون حتما برام عزیز بودی که اینکارو واست کردم اما این کم لطفیت در پس شوخی بدجور دل میشکنه. 

اصلا به نظرم شوخی ها جدی ترین حرف هان! اینو مطمئن باشین. 

خیلی خوبه که آدم به این درک برسه که لطفی که بقیه در حقمون میکنن هر چند کوچیک رو ببینیم و باور کنیم که این کارشون در حد توانشون بوده و وظیفه ای برای انجام اون نداشتن. 

لطفا ببینیم

لطفا بفهمیم

لطفا قدر بدونیم

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۰
Blue Moon

سلام سلام

امروز میخوام یه سوال ازتون بپرسم.نمیدونم تا حالا بهش فکر کردین یا نه ولی حالا میپرسم تا بهش فکر کنید و جواب بدین

متفاوت ترین/عجیب ترین آدم زندگیتون کیه؟

و چرا؟ یعنی چه چیزی اونو متفاوت میکنه؟

ممکنه دلیلتون یه چیز خیلی ساده باشه ولی اشکالی نداره.برام خیلی جالبه که بدونم

مثلا برای خودم فکر میکنم داییم آدم متفاوتیه چون توی ظرف آجیل تخمه هارو میخوره و همیشه پسته و بادوم هارو دست نخورده ول میکنه!

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۱۱
Blue Moon
صبح میخواستم برم بیرون اسنپ گرفتم، هزینه ش شد 2500. منم توی کیفم فقط ده تومنی داشتم. به مقصد که رسیدم و خواستم حساب کنم گفت خرد ندارم. یه قنادی اونجا بود که راننده گفت برم ازش پول خرد بگیرم. منم پیاده شدم و رفتم اما گفت فقط میتونه دو تا پنج تومنی بهم بده!
دوباره برگشتم به راننده گفتم که اینجوره و فلان، الان آنلاین پرداخت میکنم گفت باشه. اما وقتی پرداخت آنلاین رو زدم گفت امکان تغییر نحوه ی پرداخت نیست، راننده گفت عه اره اخه لغوش کردم دیگه -_-
گفتم خب چیکار کنم حالا؟؟؟؟
گفت نمیخواد برو اشکال نداره، و خودش ول کرد رفت
منم از اونور خیلی دیرم شده بود اصلا مغزم کار نمیکرد
موقعی که برگشتم خونه یهو به ذهنم رسید که ای وای میشد حداقل شماره کارتش رو بگیرم، یا اینکه چرا زنگ نزده بود به گوشیم تا شمارش بیفته و حالا بتونم شماره کارتشو بگیرم!!!!!!
الان عذاب وجدان ولم نمیکنه.... چیکار کنم؟!؟!؟! :(
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۴
Blue Moon

ما یه گروه داریم برای انگلیسی صحبت کردن و تمرین زبان.یه سری زدیم کانال فارسی (!) و مکالمه های جالبی شکل گرفت.اینجا سه شخصیت داریم که یکیشون خودمم (من) و دو نفر دیگه که با اسم های A و S نامگذاری شدن.بحث از قوانین عجیب و به شدت رو مخ مورفی شروع شد و رسید به تلاش های بعد از شکست...


A: من به یه جمله ی فلسفی هیچوقت نرسیدم! "بعد از هر باخت یه پیروزی هست" یا یه همچین چیزی!

من: آهان! بعد از باراول بازم تلاش کردی؟

A: آره :(

من:همین خودش بُرده ! :)

S:احسنـــــت!

من: خداییش ببینین چقدر جملات گوهر بار میگم D: یادداشت کنین خب!

A: جا داره این جمله رو به اون مَثل اضافه کنم و توئیتش کنم D:

من: آره با هشتگ دکتر شریعتی!

s: وای D:

من: خب، شما چی S؟ در مورد تلاش های بعد از شکستتون به ما بگید D:

S:به نام خدا.....S هستم.....اع....چیزه...!

A: بُرده دیگه انگار همه رو!

S: بعید میدونم!

A: وای چه توئیت خوبی شد.تا الان 30 تا لایک خورده(اشاره به همون جمله فلسفی مون داره D:)

S: تلاش بعد از شکستم میتونه پشت کنکور باشه!

A: که بردی دیگه،ایول♥

(آخه S دانشجوی پزشکیه الان)

A: دکتر شریعتی(منو میگه) ،بیا بیشتر صحبت کنیم، 5 بار ریتوئیت شد.تا فردا میریم برای 1000 تایی شدن!

من: کاش جایزه میدادن.نمیشه یه جوری حق الریتوئیت بگیریم ازشون؟ D:

S: حق الریتوئیت؟؟؟ D:

A: زین پس به جای واژه ی فرنگی و غرب گرایانه ریتوئیت از "بازنشر" استفاده نمایید!

من: توی گروه انگلیسی؟؟؟ D: به نظرم باید از یه جای دیگه شروع کنی!

S: امشب میتونم بگم شکوفا شدی قشنگ بلومون!-_- D:

A: موافقم D:

من: خودمم متوجهش شدم حقیقتاD: ^_^

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۳
Blue Moon

حتما شما هم بعضی وقتا به این فکر کردین که راز هاتونو با چه کسی در میون بذارین، اصلا در میون بذارین یا نه؟

اینجا میخوام دو دسته ادم رو بهتون معرفی کنم که تا حد امکان باید از در میون گذاشتن راز باهاشون خودداری کنید

دسته اول آدم هایین که زیاد حرف میزنن. این دسته چون از همه چی و همه کس حرف میزنن واقعا انقدر قابل اطمینان نیستن که بخواین چیزی بهشون بگین و ازشون بخواید که به کسی در مورد اون نگن. اگر مدتی با دقت به حرفاشون گوش بدین متوجه این میشید که از راز های بقیه با شما صحبت میکنن پس احتمال اینکه راز شمارو هم فاش کنن هست.

دسته دوم آدمای خجالتی هستن. شاید با خودتون بگید چطور ممکنه یه فرد خجالتی که از قضا احتمالا زیادم حرف نمیزنه بخواد در مورد راز خصوصی شما به کسی بگه؟

خب جریان اینطوریه که این افراد توانایی گفتن "نه" رو ندارند بنابراین به سوال هایی که ازشون پرسیده میشه جواب میدن. چرا؟ چون به نظرشون زشت میاد اگه جواب فلانی رو ندن، زشته اگه بگن نه، زشته که بگن این مسئله پیش من محفوظه و نباید در موردش به کسی بگم! 

بنابراین این دسته هم افراد مناسبی نیستن.


گذشته از همه این ها طبق فرموده ی امام علی علیه السلام هر چی تعداد افرادی که رازمون رو میدونن بیشتر باشه در واقع تعداد فاش کنندگان اون راز هم بیشتره و هیچکس مثل خود ادم نمیتونه رازش رو نگه داره.

روزتون بخیر :) 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۲۷
Blue Moon

هر وقت صفحه آماده ی نوشتنه تمام چیزایی که در طول روز مدام تو ذهنم رژه میرفتن و میگفتن "بیا مارو بنویس" پرواز میکنن و میرن 

بعد که از وب خارج میشم باز میان میگن "ها ها ما باز اینجاییم تا مغزتو منفجر کنیم"

چیزی که به نظر میاد اینه که فکر و خیالای من انتحارین! :/

بگذریم از این حرفا...

یادمه قبلا یه بار که خیلی ناراحت بودم از اینکه چرا یکی از افکارمو به یکی از دوستام گفتم، توی دفترم نوشته بودم: " منم میرم مثل آدم های تنها نویسنده میشم!"

به نظرم نویسنده ها آدمای تنهایی بودن

وگرنه چه چیز دیگه ای باید باعث بشه که آدم به جای حرف زدن ،بنویسه...؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۱۱
Blue Moon