ماه آبی من

خواهرشوهری

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۵۷ ق.ظ

میدونم یکم دیره برای نوشتن اما حیفم اومد حس خوب امروزمو ننویسم. درسته خیلی خسته شدیم، توی گرما نشستیم بلند شدیم، کلی چیز جا به جا کردیم بار ها و بارها مبل ها رو اینور اونور کردیم تا شکل مناسبی پیدا شد ولی همش می ارزید به لحظه ای که همه چیز مرتب چیده شده بود و خونه ی داداشم آماده آغاز زندگی مشترکش شد.

راستش همیشه دلم میخواست زودتر ازدواج کنه تا برم اتاقش رو واسه خودم کنم اما الان... واقعا دلم نمیخواد که بره. کاش میشد همینجا تو خونه ی خودمون زندگی کنن. البته خوبی ای که هزاااار بار خدا رو بابتش شکر کردم اینه که خونشون بهمون خیلی نزدیکه. ولی با این حال بازم دلم براش تنگ میشه. امیدوارم توی عروسیشون اشکم نریزه

هر چند که از تهِ تهِ قلبم براش خوشحالم و تمام چیزی که میخوام خوشبختیشه ':)

نظرات  (۶)

۰۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۶ غریبه آشنا A
عزیـــــــزم فدای دل مهربونت😍😍😍
پاسخ:
🙈❤
عه بسلامتی 
براشون خوشبتی و سلامتی رو ارزو میکنم + کلی ارزو های خوب خوب دیگه
پاسخ:
ممنون سلامت باشین، روزی خودتون ان شاء الله ✿
عزیزم
انشالله که خوشبخت بشه داداشت و همچنین خودت:)
پاسخ:
ممنون گلشید جان، ان شاء الله همچنین شما:)
ان شاء الله داداشت و خانمش خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی و بی نهایت خیلی خوشبخت بشن. :)
پاسخ:
ان شاء الله، مرسی از موج مثبتت ✿
یاد وقتی افتادم که اسباب و اثاثیه ی خونه ی داییم رو چیدیم.چه روزی بود.
خوشحالم واسه ی حال خوبت ماه آبی عزیز.امیدوارم حالت همیشه خوب باشه. :)
پاسخ:
ممنون :)
چه خواهر شوهر مهربونی...

پاسخ:
ممنون آبی آسمانی:))))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">