ماه آبی من

نویسنده ای که نویسنده نیست

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۶ ب.ظ

یه سری از آدما وقتی غمگینن یا عاشق میشن یا حس های دیگه میاد سراغشون؛ جمله های قشنگ میگن، ادبی صحبت میکنن، اصلا یهو اون رگ نویسندگیشون میزنه بالا و یه جورایی شکفته میشن. 

دسته ی دیگه ی آدما توی حسای عمیقی که دارن گیر میکنن و غرق میشن. حرفاشون نه کلمه میشه نه جمله و شعر؛ بلکه تبدیل به سکوت میشه.

انگار حرف زدن خیانتی میشه به حسی که دارن تجربه میکنن؛ چون حرفاشونو نمیتونن تبدیل به کلمه ای کنن که واقعا بیانگر حسشون باشه، که بتونه حق مطلب رو ادا کنه.

و من چقدر افتضاحم توی پیدا و انتخاب کردن کلمه. 

قبول دارم که این یه ضعف بزرگه که آدم نتونه چیزی که تو سرشه رو بگه.

بعضی وقتا آرزو میکنم کاش واقعا راه دیگه ای برای انتقال چیزی که توی مغزم میچرخه به مغز بقیه بود تا لازم نباشه دست به دامن کلمات بشم.

و حالا حس میکنم که چقدر خسته و بی حوصلم که حتی دلم نمیخواد بنویسم. شاید هم از روند پیشرفتم ناامید شدم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۴
Blue Moon

نظرات  (۱۵)

داستانی که تو وبلاگم نوشتم اون نوع متنی نیس که همیشه دستم به سمتش میره...
در مواجهه با دیگران شاد وشنگولم اما نوشته هام (اصل نوشته هام)غمگینن!
یه زاویه دیگه واسه نگاه کردن به احوالت پیدا کن...
این "یه جوری"بودنتو یه جور دیگه درک کن...
شاید بتونی بهتر بنویسی...
(راستی هر از چند گاهی هم یه نگاه دوباره به نوشته هات بنداز...ایده های بهتری به ذهنت میرسه چون خود چند وقت پیشتو دیگه درک نمیکنی ونوع نگاهت عوض میشه!من خودم نوشته هامو گاهی چندین بار بالا وپایین میکنم وهی یه چیزایی بهشون اضافه یا ازشون کم میکنم ...رو من که تاثیر زیادی داشته)
پاسخ:
ممنونم از توصیه هات، حتما همین کارو میکنم :) ♡
من سال هفتم انشاهایی می نوشتم که نمرشون...زیر خط فقر بود!
اما معلممون بهم کمک کرد ..در حقیقت هیچ کار نکرد...همین هیچ کار نکردنش(مثه گیر ندادن )باعث شد تو انشا نوشتن پیشرفت کنم ...
فقط کافیه  ببینی از چی ساخته شدی تا درباره اون زیبا ترین متنا رو بنویسی...
(من از جنس غمم!توچی؟)
پاسخ:
برعکس من راهنمایی که بودم خیلی انشاهای خوبی مینوشتم ولی الان اصلا از خودم راضی نیستم، اصلااااااا
راستش واقعا نمیدونم. هم شادم هم غمگینم. نه عاشقم نه فارغم. نمیدونم چرا زیادی یه جوری ام:/
ولی واقعا به نوشته هات نمیاد از جنس غم باشی. منظورم این نیست که غم نداری، خب بالاخره همه حداقل یه ذره شو دارن. ولی اینکه به طور خالص غم باشی رو باور ندارم. 
چی شده عزیزم ؟ 
پاسخ:
اتفاق خاصی نیفتاده، همینا که توضیح دادم:)
۱۶ تیر ۹۸ ، ۲۰:۳۹ محمد فرهمند

موج نو نیست

ترکیبی از ثر مسجع و قطعه ی ادبی و شعر کلاسیک ه :)

پاسخ:
پس چه بهتر :)))
شاید اگه انگلیسی مینوشتی بیشتر به دل خودتم بشینه، امتحان کن؛ 
دلتنگتیم بلو مون جان
:(
پاسخ:
عهههههه سلام!!!!
آره فکر خوبیه، البته بعضی وقتا مینویسم ولی خب چیزایی که انتشار میدم ترجیح میدم فارسی باشن. 
منم دلم تنگ شده، سعی میکنم زودتر برگردم":)
مرسی که هنوز سر می‌زنید ❀❀❀❀❀❀
۱۵ تیر ۹۸ ، ۲۳:۲۷ دُخـتَرکــِ بی نآم :)
سلام اجی خوبیی
پاسخ:
سلام دخترک:) الحمدلله شما خوبی؟ 
۱۵ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۴ محمد فرهمند
اگر بشه اسمشو شعر گذاشت
پاسخ:
دیگه نهایت عجیب غریبیش میشه موج نو... بدتر که نمیشه :d
[البته با نهایت احترام به شاعران موج نو]
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۲ محمد فرهمند

من وقتی یه قیافه ی زیبا رو میبینم بی اختیار به شعر گفتن می افتم

البته شعر که چه عرض کنم. بیشتر شبیه شطحیات ه :)

پاسخ:
جدی؟؟ :)))
چه خوب، حیفه حتما یادداشتشون کنید 
پس طبع شعرتون خوبه... 
میدونی بلو،تو این ند سال تجربه زیادی با سرکله زدن با نویسنده ها داشتم.یه چیزی روکه فهمیدم این بوده که نویسندگی کمی جوهره استعداد میخواد.قطعا.ولی بعدش دیگه همه تلاشه.و تجربه.و ادامه دادن راه.و خسته نشدن و درجا نزدن.همین.
استعداد شرط اساسیه.خدا مارو یه جوری افریده که بتونیم به ذات خودش نزدیک بشیم.اینقدر نزدیک که فکرشم نمیشه کرد.خدا،بهترین نویسنده عالمه.پس قطعا یه ذره از این استعداد در وجود همه ما هست.چون خدا میخاد به خودش نزدیک بشیم و خودش بهترینه پس ما انگشت کوچیکش هستیم حداکثر! در نتیه.استعداد داری.و فقط تجربه میخاد عزیز دلم من(: اینقدر بنویس تا دنیا قبول کنه نویسنده ایی
از این حرفا هتا مینویسن تو بیو وبلاگشون ملت:دی
بله.واقعا یه جاهایی ادم دلش میخاد دس ب دامن هرچی بشه ب جز حرف.چون حرفی نداره.
پاسخ:
ادامه دادن که حتما، جا نمیزنم. هدفم این نیست که نویسنده بشم در حدی که کتاب بنویسم( هرچند که ته قلب یه همچین علاقه ای دارم ولی فعلا که هیچ) ولی دلم میخواد حداقل انقدری ذهنم قوی بشه که بتونم چیزی رو که واقعا منظورمه بیان کنم.
۱۴ تیر ۹۸ ، ۲۱:۴۸ محسن رحمانی
چرا دلتون نمیخواد بنویسید؟
پاسخ:
چون هیچ پیشرفتی نداشتم، نگارش و انشای ضعیف... نداشتن حرف جدید
کلا بدجوری ضدحال خوردم
جدی این حرفت خوشحالم کرد بلو جانم ^_^
پاسخ:
حقیقت بود:)♡
منم تو این نوشتنه مشکل دارم. هیچ‌وقت نمی‌تونم اون چیزی که تو ذهنمه رو درست بیان کنم.
پاسخ:
ولی خب شما یکی از کسایی هستی که به نوشته هاش افتخار میکنم و همیشه هم از خوندنشون لذت میبرم
ماشاءالله بهت:) 
۱۴ تیر ۹۸ ، ۲۰:۲۰ مشتاقٌ الیه
سلام. خوبید شما؟
خب طبق این پست و مندرجاتش یا غمگین هستید، یا عاشقید یا چیزهای دیگه! :)
البته دور از جون، برای شوخی گفتم وگرنه خوب مینویسید که :)
پاسخ:
سلام الحمدلله شما خوبید؟ والا به جان خودم عاشق نیستم، اصلا چی چی هست؟
ممنون از امید دادنتون ولی واقعا پیشرفتی نداشتم':)
خب با این پست احساست رو (حرفاتُ)خوب انتقال دادی
پس خیلی خوب مینویسی :)))
پاسخ:
فکر کنم توی همون طنزا بهتر باشم... شایدم نه نمیدونم کلا
چند روزه که با همه وجودم حس می کنم دوست دارم و از اون بیشتر، لازم دارم که بنویسم، اما مثل تو، هرچی سعی می کنم نمی تونم کلمات رو پیدا کنم. می بینمشون و تا میام بگیرمشون، تو دستم پودر می شن و دیگه نیستن.
بد دردیه.

+ connection و start again رو گوش دادم. خیلییی قشنگ بودن، مخصوصا کانکشن. *-*
پاسخ:
آره، بد دردیه
خوشحالم که خوشت اومده:)))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">