ماه آبی من

چند کیلو آلبالو

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ق.ظ

دیشب از دستش خیلی دلگیر شدم و بدون اینکه چیز دیگه ای بگم رفتم تو اتاق و هدفون رو تو گوشم گذاشتم. یه آهنگ... دو آهنگ... دیدم فایده نداره. رفتم سراغ عکس های گالریم که دو سه ساعت قبل از روی عکس های بچگیمون عکس گرفته بودم. نگاهشون میکردم و به این فکر کردم که واقعا کجا رو اشتباه کردم ولی به نتیجه نرسیدم. میدونید اگه وقتی دید ناراحت شدم و دارم میرم حتی یه جمله ی مسخره میگفت ناراحتیم میپرید و میرفت ولی نگفت.

شانس آهنگ افتاد رو آهنگی که... هیچی ،توضیحی نداره. به هر حال که فکرها توی سرم رژه میرفت و اون میخوند

No body's gonna love you....

میزدم عکس بعدی و خاطره های دیگه

No body's gonna hold your hand...

عکس بعدی از من و خودش بود تو تولد چهار سالگیم

No body's gonna feel your pain...

دیدم بدجوری حالم گرفت.

اصلا نمیدونم از کی انقدر لوس و ننر شدم. 

خاموشش کردم و خاموش شدم.

حالم اونقدرا هم بد نبود که چنین خوابی ببینم ولی دیدم. رگمو زده بودم و دستم پر خون بود. بعد جالبیش اینه آخرش با یه چسب زخم نجات پیدا کردم! :/

صبحش بابام آلبالو خریده بود و من نشستم شاخه هاشونو جدا کردم. یهو که چشمم به دستم افتادم دیدم تا بالاتر از مچم از آلبالو ها قرمز شده و صحنه ی اون خوابم هی میومد جلوی چشمم. کلا بهتون بگم که روزم به گند کشیده شد. بعد با اون اوضاع قاراشمیشم، تولد هم دعوت بودم :)

اوشونم دوبار دو تا جمله گفت که حالت مسخره کردنم رو داشت و میخواست یعنی بخندم ولی من اصلا جواب ندادم. اونم ظاهرا که براش مهم نیست.

هعییییی خدایاشکرت

ولی تولد خیلی خوش گذشت. سه تا بادکنک هلیومی خریده بود که آخر تولد نشستیم گره شونو باز کردیم و گازش رو فرو بردیم تو حلقمون و انقد خندیدیم که دل درد گرفتم. من، "من یه پرندم"  رو میخوندم و تازه متولد شده "دخت بندری"  رو میخوند :d

صدام شبیه زندانیا شده بود. خودِ خود اون صحنه ی عصر یخبندان  بود که توی اون دره ی نمیدونم چی گیر کرده بودن.

:)))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۳
Blue Moon

نظرات  (۶)

گاز هلیوم باید جالب باشه
پاسخ:
بله جالبه
۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۷ مشتاقٌ الیه
مثلا یونگ میگفت که یه مراجع داشته که نزدیک به خودکشی بوده. یه سفری برای یونگ پیش میاد که از کشور خارج میشه. یه شب حس میکنه یه ضریه به داخل جمجمه اش میخوره و از خواب بیدار میشه. بعد از چند روز خبر میرسه که فلانی خودشو کشته.
این مثلا میشه نظریه هماهنگی.
یا برای خیلی از ماها اتفاق افتاده، کسی رو تو خیابون ببینیم و حس کنیم میشناسیمش. یا حس کنیم میلیاردها سال قبل این آدم بودیم یا اون به هر صورتی به ما مربوطه!
یه همچین چیزایی. یه نمونه اش همین اتفاقی که برای شما افتاده :)
پاسخ:
آها،آره آره برای منم خیلی پیش اومده اینجوری.عجیب غریبه
۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۴ مشتاقٌ الیه
سلام. خوبید؟
جالبه که من همین دیشب که شما این مطلبو پست کردید داشتم از کتاب یونگ نظریه هماهنگی رو میخوندم :/
پاسخ:
سلام، شکر ممنون. شما چطورید؟
این نظریه چی میگه مگه؟!؟! 
۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۴ روناک رخساری
وای تیکه عصر یخنبدان خیلی خوب بود :))
پاسخ:
متشکرم':)
خداروشکر بابت تولد و اینکه  روز قشنگی رو برات رقم زده :) 
پاسخ:
آره خداروشکر هر اخلاق بدی داشته باشم این خوبی رو دارم که نمیذارم حالم بد بمونه. چون وقتی حالم بد باشه حال بقیه رم میگیرم :d
جالبه این خوابه و اون آلبالو ها تو یه روز اتفاق افتادن

دره هه :))
پاسخ:
آره ،یکم وحشتناک بود':)
آره آره:d 

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">