ماه آبی من

ای رفته از جهانم!

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ

مدت‌ها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شده‌بود. به تدریج؛ موضع به موضع، فراگیرِ کلِ وجودی‌اش شد. می‌دیدم که چطور اعضا و جوارحش، یکی‌یکی از کار می‌افتد و کاری از من ساخته نیست.

حرکاتش کُند شد؛ صدایش خش‌دار؛ رنگش بی‌فروغ و حافظه‌اش به ضعفِ شدیدی مبتلا!

و در نهایت، دو شب پیش؛ که اتفاقا سوزِ سردی هم می‌وزید؛ او در میان دستانم جان داد.

ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛ خاطرات زیادی را باهم ساختیم.

اما او رفت و من ماندم؛

من ماندم و دیگری نیامد؛

او رفت و من توانِ آوردنِ دیگری را ندارم!

لحظه‌ای که جان داد و چشمانش را دیگر نگشود و دهانش نیمه‌باز مانده‌‌بود؛ چنان شوکه شدم که از میان دستانم رها شد و کنارم بر زمین افتاد.پس از لحظاتی، غصه خوردم؛ دست و پای یخ‌زده‌ام را به زیرِ پتو کشیدم و درست مثل هر زمانِ دیگری که افسرده بودم؛ چون طفلی، خود را مچاله کردم.

گوشی قشنگم، از تو بابت تمامیِ خدماتی که در این چند سال، بی هیچ چشم‌داشتی بر من عرضه کردی؛ ممنونم. باشد که در آن دنیا، روحت از آرامش بیشتری بهره‌مند شود.

مرا ببخش؛ بابت تمامی آن پرت کردن‌هایت از فاصله‌ی دور، به سمت بالشتم(!)؛ بابت دعوا کردنت در زمان بیماری و بابت آن روز افتادن اتفاقی‌ات از دستم، روی سنگفرش‌های سرد و سختِ خیابان، که منجر به آسیب دیدن گوشه‌ی قابت شد.

ممنونم برای دوربینِ خوبت که آن همه لحظات ناب را با تو شکار کردم و به تاریخچه‌ی خاطراتم افزودم.

و می‌دانم که تو از من بابتِ آن برچسب‌هایِ طلایی‌رنگِ براقِ پشتِ قابت، که تو را دَه برابر خاص‌تر از چیزی که آرزوی بودنش را داشتی کرد؛ تشکر می‌کنی. که خب قابلی نداشت و من آن را به خاطر خودم کردم، نه تو:/

دیگر هیچ، چه می‌توان گفت در فراغت؟ فقط بدان که لاشه‌ی بی‌مصرفت (بی‌ادب:/) را نگه خواهم داشت؛ تا هر زمان که ممکن بود.

با آن که کنار آمدن با حقیقتِ تلخ، تلخ‌تر از زهرِ مار است؛ اما چاره‌ای نیست جز گفتن خدانگهدار! (گریه،گریه،خنده،گریه) 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۴
Blue Moon

نظرات  (۴)

۰۲ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۹ دچارِ فیش‌نگار

مردم آزااااار :)))

 

+در ضمن در فراق درسته نه فراغ :)

پاسخ:
بله بله همون که فرمودید":d جدی؟؟؟ اوه اوه عجب سوتی ای!
۲۹ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۶ اشکان ارشادی

سلام 

برای اولین بار که نه ، ولی هردفعه سر میزنم ، نمیدانم چی بنویسم ، شاید به این خاطر باشه که از نوشته‌های شما چیزی برایم مفهوم نیست! آیا این نوشته ، دنباله مطلبی بوده؟ 

پاسخ:
سلام و عرض ادب. این ماجرای سوختن گوشیم بود، با روایتی متفاوت ":( هر کجا نامفهوم بود درخدمتم .
۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۲:۱۲ مهدی ­­­­

:)) روحش شاد. گوشی ها میان و میرن، فقط یادشونه که میمونه

پاسخ:
زندگی بی گوشی حقیقتا سخته-_-

یعنی دختر دلم می‌خواد بزنمتتت!!

چه‌قدر ناراحت شدم اولش، هی گفتم آخی، بنده خدا، چه زجری کشیده... 

اه! =))))

+"و می‌دانم که تو از من بابتِ آن برچسب‌هایِ طلایی‌رنگِ براقِ پشتِ قابت، که تو را دَه برابر خاص‌تر از چیزی که آرزوی بودنش را داشتی کرد؛تشکر می‌کنی."

خیلییی خوب بود😂!!

+دستم اشتباهی خورد رو تیک خصوصی. =) 

پاسخ:
:dd ممنون عزیزدلم.لطف کردی.آها آها فهمیدم:))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">