نیل
صد بار بحث این که همدیگه رو ببینیم رو وسط کشیدیم و عین هر صد بار نشد. و من چقدر از دستش عصبانی بودم. ولی وقتی دیدمش نفهمیدم تمام اون عصبانیتی که به خاطر بهمزدنای قرارهامون و خاموش کردنهای گوشیش بود دقیقا کجا رفت. وقتی که با ناامیدی بهش زنگ زده بودم تا بدونم اگه اون دور و وره برم تا ببینمش و اون جواب نداد؛ به موزیک غمگینی که توی هندزفریم پخش میشد گوش دادم و سوار اتوبوس شدم که برم. ولی یهو گوشیم لرزید و اسمش افتاد روی صفحه و ازم خواست که برگردم و برم پیشش. جوری که وقتی نمیدونستم کجاست و اون اومد دنبالم. جوری که همدیگه رو با اشتیاق نگاه کردیم و سفت همدیگه رو به اغوش کشیدیم منو برد به اون روزایی که توی هوای سرد و مه گرفته؛ یخ زدنای زمستون رو تحمل میکردیم فقط به خاطر چند دقیقه بیشتر دیدن همدیگه قبل از شروع شدن کلاسای مدرسه. جوری که نشستیم پیش هم، و اون کولهام رو گرفت و شروع کرد به فضولی کردن و گشتن توی کولهام و دیدن تک به تک وسایلم، منو به این فکر برد که چقدر از این کار متنفرم؛ اما اینکه اون انجامش میده خیلی شیرینه. جوری که با هم عکس گرفتیم و نیش هامون بسته نمیشد؛ منو یاد آخرین روزمون توی اون دبستان انداخت که به همدیگه یه عکس سه در چهار دادیم و زمانی که سوار ماشین شدم تا برم، تا اخرین لحظه بهش نگاه کردم و بغض توی گلوم رو قورت میدادم پایین.
اصلا وقتی دیدمش تمام دعواهامون و قهرهای لوسمون، سر هیچ و پوش و فحش هایی که به هم دادیم پرید و رفت؛ و فقط خودش موند و فقط خودش خواهد موند.
خیلی قشنگ بود عاقااا
بمونین برا هم :")))