ماه آبی من

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

نشسته بود روی پله ها و گریه می‌کرد

-چی شده؟!؟! عزیزدلم چرا گریه می‌کنی؟

+آجی پاشو گذاشت روی دستم.

-دردت گرفتم؟

+نه، ترسیدم ناخنم بشکنه!!!

بعد دستاشو آورد بالا و جلوی چشمم گرفت و ادامه داد: ببین. گذاشتم بلند بشه که لاک بزنم.

من: 0_0

ایشون هنوز سه سالش هم نشده!!!

بشنویم داستان تعریف کردن این بزرگوار رو : 


لازم به ذکره که خدمتتون عرض کنم که داشت نقش مادر منو بازی می‌کرد و داستان تعریف میکرد تا بخوابم.

توضیحات بیشتر:

اونجا که میگه افتتار بعدش دست میزنه، در واقع میگه افتخار :))))

اونجاهم که معلوم نیست واقعا چی میگه، میگه میتونین چشاتونو ببندین(خطاب به من و خودش در نقش خودش! آخه هم داشت نقش مادرمونو ایفا میکرد هم نقش خودش که مثلا خواهرمه) 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۰
Blue Moon

کاش یه نفر مینشست جفتم من براش تعریف کنم، اون بنویسه...

 

 

+به یک فرد دستْ دارِ با حوصله نیازمندیم!

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۸
Blue Moon

اول خدا رو شکر می‌کنم. بابت خیلی چیزها ولی اینبار به خاطر توفیق دیدن دوباره ی محرم.

پارسال شب عاشورا بعد از اینکه از مراسم مسجد به خونه برمیگشتیم، توی ماشین یهو بغضم گرفت، از اینکه انقدر زود ده روزش گذشت. از اینکه همه چی به حالت قبل برمیگشت. من عاشق فضای محرمم، نه به خاطر غم،بلکه انگار آدما تغییر میکنن. با گذشت تر میشن، مهربون تر، با معرفت تر...

مردم یک رنگ میشن. هیئتی و غیرهیئتی رو امام حسین کنار هم میاره، روی یک سفره میشینن.

من عاشق نشستن روی صندلی های پلاستیکی مسجدم... وقتی صدای دمام و سنج و دهل میاد و صدای زنجیر ها، صدای نوحه خوندن سوزناک دایی م و یاحسین گفتن زنجیر زن ها و مادرم که زیر لب میون گریه با عجز تکرار میکنه... یاحسین ، وقتی که نگاهم دوخته میشه به پرچم های نصب شده روی میله ها و چرخیدنشون میون باد. عاشق سینه زنی آخر مراسم شب عاشورام. وقتی هیچکس دلش نمیخواد مراسم تموم شه.

عاشق قیمه های نذری ام که هیچکس هیچ موقع سال نمیتونه همچین قیمه ای بپزه مگر اینکه به اسم حسین (ع) باشه. نون پنیر سبزی های شب هفتم که موقع درست کردن هر کدومشون ذکری میگفتیم.

 امسال محرم برام فرق داره...

من پارسال حرمو دیدم. کربلا رو دیدم. چشمم به ضریح خورده. هنوز روضه شروع نشده اشکم میریزه. توی نگاهم فقط و فقط تصویر گنبده، با همه ی چراغ های سرخ بین الحرمین.

قبل تر ها وقتی برام از کربلا میگفتن درکی نداشتم از شنیدن اینکه" هر کس رفته بی قرار تره" . اما حالا تک تک سلول هام اینو میفهمن که خدای من چقدر دلم کربلا میخواد. من تشنه ای هستم که آب دریا خورده.

نمیدونم که امسال قسمتم میشه یا... دعا کنید که بشه.

ولی شباهت محرم امسال با پارسال اینه که به همون سرعت داره میگذره و به چشم به هم زدنی، به شب هشتم رسیدیم.

عزاداری هاتون قبول باشه♡

‌+عنوان مصرعی ست از شعر محشتم

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۸
Blue Moon

زنده ایم اما زندگی هم می‌کنیم؟ این" زندگی " را از آن جهت بخوانید که شبیه کلمه ی بچگی باشد، که از بچه می‌آید. زندگی هم از زنده می آید.شاید از نظر شما فرقی نداشته باشد ولی من احساس می‌کنم اینطور، نوع نگاه به آن فرق می‌کند.

اگر زندگی نمی کنیم، اصلا زنده ایم؟! 

شهید مطهری موجود زنده را اینطور تعریف کرده اند:

[هر موجود زنده خاصیتش این است که رشد میکند؛ تکامل پیدا می کند، متوقف نیست، سر جای خودش نایستاده است]

هر وقت توقف کردیم به زنده بودنمان شک کنیم. 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۴
Blue Moon

- خودتم انگاری خیلی وقته که نیستی...

 

+ هیچ جوره نمیتونم بنویسم. انگار مغزم منجمد شده، دستم خشک شده... یه جوریه همه چیز! 

 

- چرا همین چیزی که برام نوشتی رو نمی‌نویسی؟

این خودش یک پُسته. 

واسه نوشتن دنبال دلیل نباش، وقتی کلمه توی ذهنت وجود داره، یعنی چیزی برای گفتن توی ذهنت داری! امتحانش کن.

میدونم احتمالا باید جور دیگه ای اینو پست میکردم ولی ترجیح دادم یادم بمونه چطور خیلی ساده نگاهم رو تغییر دادید :)

سپاسگزارم ❀

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۱۴
Blue Moon